سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بـیّـنــــــــات

گاهی وقتا آدما تو زندگیشون یک سری اشتباهات تاکتیکی!می کنند که تاثیرات این تغییر تاکتیک نه مختص به یک دوره که شاید تمام عمر انسان را تحت تاثیر قرار می دهند.

مثل یه مربی فوتبال که تعویض نابهنگام یک بازیکن و یا تغییر سیستم بازی آن هم درست در لحظات آخر بازی شیرازه تیم را از هم می پاشد .

این اشتباه وقتی بیشتر نمود پیدا می کند که این بازی حکم مرگ و سرنوشت برای همان تیم را داشته باشد.

این روزها احساس میکنم حسی شبیه همان مربی ناکامی دارم که بعد از بازی زیر تیغ شدیدترین انتقادات قرار میگیرد و طبق یک سنت حسنه! تمام کاسه کوزه ها سر او شکسته می شود

اشتباه من برمیگردد به همان روزهایی که تصمیم گرفتم قید قم ماندن را بزنم!

به قول یه آشنایی،دوران اوج شکوفایی معنویت ما همان روزاهایی بود که نوشیدن آب شور قم قسمت ما شده بود!

نمی دانم سعادت همین قدر بود که بیشتر از یک سال این دوران طول نکشد یا اصرار من به بازگشت دلیل این سلب توفیق بود.

دوران طلایی ای که امروز وقتی به تک تک روزهایش نگاه میکنم چیزی جز حسرت برایم باقی نمی ماند.

روزهای پر از تجربه های نو ، پر از یک سیر تکاملی ناخواسته!،

روزهایی که ناخودآگاه من را به سمتی سوق میداد که داشتم با عمق باورهایم یک نیاز فطری را درک میکردم

میگویند شجاعت میخواهد که انسان به اشتباهات خود اعتراف کند،من به این شجاعت رسیدم که اعلام کنم!این تغییر تاکتیک بزرگترین اشتباه عمرم بوده است!

اشتباهی که تاثیرات ناشی از آن از روزهای اول بازگشتم واضح و آشکار در صحنه صحنه زندگی روزمره ام دیده می شوند.

من غرق مهمان نوازی عجیبی شده بودم!غرق اقیانوسی از موفقیت ها و تجربه های نو.

پیوندهایی داشت شکل میگرفت که می توانست به خیلی از کمبودهای ذهنی و قلبی من پاسخگو باشد،اما به یکباره یک تصمیم کاملا اشتباه ترمز دستی این روزهای کیفوری! را کشید.

...

حالا وقتی به آن روزها فکر میکنم دوباره همان کمبودها پیدا می شوند،دوباره نیازها اوج می گیرند

دوباره زیارت نامه قطع جیبی در جیبم میگذارم و از این فاصله دور حرم را نشانه می روم و در لحظه های دلتنگی و اوج نیاز،سرافکنده!می گویم که باز از بدحادثه دوس دارم به این در پناه بیاورم

آخر تنها کسی که دلیل دیوانگی های من را میدانست همانی بود که داشت بی حد و حصر مهمان نوازی میکرد.

نمیدانم شهامت ظهر جمعه ای که داشتم موقتا از در و دیوارهای حرم خداحافظی می کردم! چگونه در وجودم شکل گرفته بود

شاید هم نوعی خوش خیالی بود.اصلا پیش بینی نمی کردم که شاید این دوری بهای از دست رفتن همه اون دستاوردهایی باشد که در عرض یک سال نصیب من شده بود.

...

این دوران هر چه بود گذشت!

این روزها حس میکنم که روزهای طلایی دیگری در حال کلید خوردنه

انگار نداهای دلم بی حکمت نیست ،می توانم زمانی که بارانی می شود زمزمه هایی را بشنوم که نوید بهار می دهند!

پناه می آورم به خوش خیالی های خودم به اینکه قرار است روزهای امسال همه بهاری باشند!

من که از شب اول فروردین امسال مدام نداست که می شنوم!

...می دانم پشیمانیم را پذیرفته ای ،اینکه در نمکدان شکستن از بقیه یک سر و گردن بالاترم،اینکه نمک نشناس ترین مهمانی بودم که به یکباره  از سر خوان شما بلند شدم و با غرور از آینده ای حرف زدم که قرار بود هر لحظه ای بخواهم از هر کجا با میعادگاه!کانکت شوم

همه اینها را خوب میدانم

من هرگز به فاصله وحشتناک بعد از از برگشتنم فکر نکرده بودم

من سخت پشیمانم ...

حالا این دست خالی من و این همه لطف و کرم شما! 

السلام علیک عرف الله بیننا و بینکم فی الجنة ...

اسئل الله ان یرینا فیکم السرور و الفرج ...

و ان لا یسلبنا معرفتکم انه ولی قدیر

اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعاده

فلا تسلب منی ما انا فیه: مگیر از من ایمانی که هم اکنون دارم ...فک کن!

این جملات زیارت نامه را مدام هر روز تکرار میکنم به امیدی که...

سکوت این روزهایم را فقط خودت می شنوی !

من هنوز که هنوزه با آجر به آجر دیوارهای حرمت حرفهای ناگفته زیاد دارم

من هنوز تشنه آب شور حرم ام ،

میدانم نداهای دلم دروغ نیس

دلم لک زده برای خل بازی های داخل حرم!

برای ساعت هایی که درس میخواندم اما از کسالت خبری نبود و سربلند میکردم میدیدم که صف های نماز یک به یک پر شده اند

آخ که چقدر دلم هوایی شده است این روزها

...

دلا گفته بودی که این بی قراری نشان بهار است

پ ن:شبای فاطمیه امسال برای من غریبی خاصی دارد...

بی صبرانه منتظر رسیدن ماه محبوبم(رجب)هستم...

یا من ارجوه لکل خیر...

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/21ساعت 11:29 عصر توسط دل سپرده نظرات ( ) | |