سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بـیّـنــــــــات

باذن الله!

میگن نباید جواب های رو با هوی بدی! درست،اما با های که میشه جواب داد نمیشه!؟

با زبون خودش جواب بدی شاید بهتر شیر فهم بشه!

جالبه اومدم جواب کامنت یکی تو یه جای دیگه رو ، تو وبلاگ خودم بدم...

گل پسر؛!

اجازه نداشتم جوابتو اونجا بدم

نداشتم دیگه ، چراش به تو ربط نداره!

خواستم بگم تا همین چند وقت پیش برات احترام خاصی قائل بودم اما الان احساس میکنم بچه تر از این حرفایی!

مازندگیمون ازهمون اولش با رنگ و تزویر و ریابوده خداهم بخواد تا آخرش هم همینجوری میریم جلو!!

چیکار کنیم بسیج از غریبی دراومده!

روزگار یه چرخی زده و دوباره روزا شبیه دهه اول انقلاب شده و ریش بسیجی و حزب اللهی بودن خریدار داره!

منم قاطی همه ،حرف کم میارم سریع از رهبری مایه میزارم!

بقیه حرفات کشک! جوابشونو بدم خودمو کوچیک کردم هر چی دوست داری بگو اما خوب گوش هاتو وا کن!

حرف از رهبری زدی یکی گفتی یکی هم باید بشنوی!

ببین پسر خوب ! من چیکار به کار تو دارم که بهت انگ ضد ولایت فقیه بزنم!؟

دلت از جای دیگه پره چیکار به اظهار نظر ها و کارشناسی های! من داری... !؟

فقط بدون همین «جناب نفس»ی که دم از صحیفه میزنه و نهج البلاغه گوشه کتابخونه اش داره خاک میخوره به همون صاحب صحیفه ای اعتقاد داره که گفته حرف ولی فقیه باید حجت باشه!

ما پیرو همون تفکریم ، من نیومدم از محسن رضایی نام ها اونجا دفاع کنم اومدم از اونی دفاع کنم که امروز امثال شماها کمر همت بستین که اول ابهت نه پوشالی بلکه حقیقی اونو بشکنین و بعد یا از غفلت یا از نفاق کمرشو!

اومدم بگم کور خوندین!

اومدم بگم طرفدار آقا محسن بودم تموم شد رفت !، امروز طرفدار احمدی نژادم چون همون صاحب صحیفه گفته حرف آخر مال فقیه ای یه که رو من ولایت داره،حتی اگه رای این ولی مخالف رای من باشه

دم از علی می زنی اما چشاتو بستی که ببینی ورق به ورق صحیفه نعل بالنعل حرفای نهج البلاغه علی یه

صاحب صحیفه شاگرد مکتب علی بود و بهتر از من و تو میدونست امروزی میاد که اینقدر هزار چهره پیدا میشه که دم از علی میزنن و تو دل شون به  فرزند علی کینه دارن

کافیه یا بازم بگم؟

بزار بی خیال شم!

...

برو خوش باش!

مدیر محترم وبلاگ!تریبون آزاد راه انداخته تا  امثال تو  که درد دین و مملکت دارین!! بیاین و حرف دل تونو بزنین ، میدونم نیش  و کنایه هایی که به جناب نفس می زنی هم ، نشأت گرفته از همین درده!!!

بچه! بخدا سخته درد دین داشتن!

ما تو ادعاش هم موندیم،شما که تو «حب وطن» داشتن داری اینجور می ترکونی به ماهم یاد بده شاید از صف اهل ریا اومدیم بیرون !

برو خوش باش دیگه جناب نفسِ کارشناس ! اونجا چیزی نمی نویسه ،بیا تحلیل کن و  قاطی تحلیل هات عقده ات هم خالی کن!

حیف من که فکر میکردم طرفم آدم حسابیه!

ارزش یه پست نوشتن هم نداشتی مجبورم کردی با این رفتار ها و حسودی های دخترونه ات!

میدونستم اینجا رو هم کنترل میکنی نوشتم تا بخونی و بفهمی که مردونگی به این خاله زنگ بازی ها نیس.

تو مردی و با زن جماعت فرقت زیاده،اصلا دنیا ارزش اینو نداره به خاطر یه خواسته نفس اینطور خودتو به آب و آتیش بزنی و اسیر ش باشی (به خودم هم میگم !)

در ضمن ،اینقدرها هم بی ادب نبودم ولی تکرار میکنم مجبورم کردی!

عزت زیاد!!!

...

بزار اینم خاطره بشه(از بس من خاطره بازم)

پ ن :

لذت عشق تو را جز عاشق محزون نداند

رنج لذت بخش هجران را به جز مجنون نداند

تا نگشتی کوهکن شیرینی هجران ندانی

نازپرورده ره آورد دل پرخون نداند!

امام خمینی ره

دلم برا جمکران تنگید! ( خدایی )

حکمت اعتکاف امسال با اتفاق غروب امسال تکمیل شد!

میدونم حلاوت عشق ات رو به هر کسی نمیدن،ولی :شتر دیدی ندیدی!!! باشه؟

...اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم!

یا علی


نوشته شده در چهارشنبه 88/4/24ساعت 2:29 صبح توسط دل سپرده نظرات ( ) | |

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟
...

شکر به خاطر همه این روزا و شبا

هر آنچه تو خواهی خوش است...

پ ن:

السلام علیک یا عَمَّةَ ولیِّ اللهِ...

از الان دلتنگی غروب 15رجب شروع شده!

هواداریتُ عشق است !!!

 


نوشته شده در دوشنبه 88/4/8ساعت 11:57 عصر توسط دل سپرده نظرات ( ) | |

گاهی وقتا آدما تو زندگیشون یک سری اشتباهات تاکتیکی!می کنند که تاثیرات این تغییر تاکتیک نه مختص به یک دوره که شاید تمام عمر انسان را تحت تاثیر قرار می دهند.

مثل یه مربی فوتبال که تعویض نابهنگام یک بازیکن و یا تغییر سیستم بازی آن هم درست در لحظات آخر بازی شیرازه تیم را از هم می پاشد .

این اشتباه وقتی بیشتر نمود پیدا می کند که این بازی حکم مرگ و سرنوشت برای همان تیم را داشته باشد.

این روزها احساس میکنم حسی شبیه همان مربی ناکامی دارم که بعد از بازی زیر تیغ شدیدترین انتقادات قرار میگیرد و طبق یک سنت حسنه! تمام کاسه کوزه ها سر او شکسته می شود

اشتباه من برمیگردد به همان روزهایی که تصمیم گرفتم قید قم ماندن را بزنم!

به قول یه آشنایی،دوران اوج شکوفایی معنویت ما همان روزاهایی بود که نوشیدن آب شور قم قسمت ما شده بود!

نمی دانم سعادت همین قدر بود که بیشتر از یک سال این دوران طول نکشد یا اصرار من به بازگشت دلیل این سلب توفیق بود.

دوران طلایی ای که امروز وقتی به تک تک روزهایش نگاه میکنم چیزی جز حسرت برایم باقی نمی ماند.

روزهای پر از تجربه های نو ، پر از یک سیر تکاملی ناخواسته!،

روزهایی که ناخودآگاه من را به سمتی سوق میداد که داشتم با عمق باورهایم یک نیاز فطری را درک میکردم

میگویند شجاعت میخواهد که انسان به اشتباهات خود اعتراف کند،من به این شجاعت رسیدم که اعلام کنم!این تغییر تاکتیک بزرگترین اشتباه عمرم بوده است!

اشتباهی که تاثیرات ناشی از آن از روزهای اول بازگشتم واضح و آشکار در صحنه صحنه زندگی روزمره ام دیده می شوند.

من غرق مهمان نوازی عجیبی شده بودم!غرق اقیانوسی از موفقیت ها و تجربه های نو.

پیوندهایی داشت شکل میگرفت که می توانست به خیلی از کمبودهای ذهنی و قلبی من پاسخگو باشد،اما به یکباره یک تصمیم کاملا اشتباه ترمز دستی این روزهای کیفوری! را کشید.

...

حالا وقتی به آن روزها فکر میکنم دوباره همان کمبودها پیدا می شوند،دوباره نیازها اوج می گیرند

دوباره زیارت نامه قطع جیبی در جیبم میگذارم و از این فاصله دور حرم را نشانه می روم و در لحظه های دلتنگی و اوج نیاز،سرافکنده!می گویم که باز از بدحادثه دوس دارم به این در پناه بیاورم

آخر تنها کسی که دلیل دیوانگی های من را میدانست همانی بود که داشت بی حد و حصر مهمان نوازی میکرد.

نمیدانم شهامت ظهر جمعه ای که داشتم موقتا از در و دیوارهای حرم خداحافظی می کردم! چگونه در وجودم شکل گرفته بود

شاید هم نوعی خوش خیالی بود.اصلا پیش بینی نمی کردم که شاید این دوری بهای از دست رفتن همه اون دستاوردهایی باشد که در عرض یک سال نصیب من شده بود.

...

این دوران هر چه بود گذشت!

این روزها حس میکنم که روزهای طلایی دیگری در حال کلید خوردنه

انگار نداهای دلم بی حکمت نیست ،می توانم زمانی که بارانی می شود زمزمه هایی را بشنوم که نوید بهار می دهند!

پناه می آورم به خوش خیالی های خودم به اینکه قرار است روزهای امسال همه بهاری باشند!

من که از شب اول فروردین امسال مدام نداست که می شنوم!

...می دانم پشیمانیم را پذیرفته ای ،اینکه در نمکدان شکستن از بقیه یک سر و گردن بالاترم،اینکه نمک نشناس ترین مهمانی بودم که به یکباره  از سر خوان شما بلند شدم و با غرور از آینده ای حرف زدم که قرار بود هر لحظه ای بخواهم از هر کجا با میعادگاه!کانکت شوم

همه اینها را خوب میدانم

من هرگز به فاصله وحشتناک بعد از از برگشتنم فکر نکرده بودم

من سخت پشیمانم ...

حالا این دست خالی من و این همه لطف و کرم شما! 

السلام علیک عرف الله بیننا و بینکم فی الجنة ...

اسئل الله ان یرینا فیکم السرور و الفرج ...

و ان لا یسلبنا معرفتکم انه ولی قدیر

اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعاده

فلا تسلب منی ما انا فیه: مگیر از من ایمانی که هم اکنون دارم ...فک کن!

این جملات زیارت نامه را مدام هر روز تکرار میکنم به امیدی که...

سکوت این روزهایم را فقط خودت می شنوی !

من هنوز که هنوزه با آجر به آجر دیوارهای حرمت حرفهای ناگفته زیاد دارم

من هنوز تشنه آب شور حرم ام ،

میدانم نداهای دلم دروغ نیس

دلم لک زده برای خل بازی های داخل حرم!

برای ساعت هایی که درس میخواندم اما از کسالت خبری نبود و سربلند میکردم میدیدم که صف های نماز یک به یک پر شده اند

آخ که چقدر دلم هوایی شده است این روزها

...

دلا گفته بودی که این بی قراری نشان بهار است

پ ن:شبای فاطمیه امسال برای من غریبی خاصی دارد...

بی صبرانه منتظر رسیدن ماه محبوبم(رجب)هستم...

یا من ارجوه لکل خیر...

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/21ساعت 11:29 عصر توسط دل سپرده نظرات ( ) | |

   1   2      >