بـیّـنــــــــات
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است جان را هوای از قفس تن پریدن است از بیم مرگ نیست که سر داده ام فغان بانگ جرس به شوق به منزل رسیدن است دستم نمیرسد که دل از سینه بر کنم باری علاج شوق گریبان دریدن است شامم سیه تر است زگیسوی سرکشت خورشید من برآی که وقت دمیدن است بگرفت آب و رنگ ز فیض حضور تو هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است با اهل درد شرح غم خود نمی کنم تقدیر غصه دل من ناشنیدن است آنرا که لب به جام هوس گشت آشنا روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است مقام معظم رهبری
نوشته شده در جمعه 88/5/16ساعت
1:37 عصر توسط دل سپرده نظرات ( ) | |