سلام . نجورسوز ؟؟؟
ممنون از دعوتتون
در مورد شعر و شاعري كم و بيش اطلاعي از اين ور اون ور دارم و معمولا اشعار شاعران به قول شما بروز رو هم مي خونم ...
رسالت شاعر و هر هنرمندي هم كه چيزي نيست كه انكار بشه البته به شرطي كه اون فرد واقعا هنرمند محسوب بشه .... شكر خدا هم كه تو جامعه ما هنرمندا موضع خودشونو رسما اعلام كردن !!! البته اگه بر فرض محال اشخاصي مثل امير حسين مدرس يا كامران نجف زاده رو هنرمند حساب كنيم مي تونيم براي هنرمندان استثنا هم قائل بشيم ...
و اما در مورد شاعر مثلا متعهد شيرازي البته اگه بشه اسمش رو شاعر گذاشت و نوشته اش رو شعر !!! چون تو بيت آخرش دقيقا سفارشي و كوششيه نه جوششي !!! با خوندنش ياد فيلم تبليغاتي آقاي احمدي نژاد افتادم كه مثلا تو حياط خونه اش سبزي كاشته بود و داشت هرز ها رو قيچي ميكرد !!!!
بايد عرض كنم اگر شما دنبال اشعاري هستيد كه به روز هستن و از يك شاعر متعهد كه حرف ملتشو مي زنه ، نباد اون شعر رو انتخاب مي كرديد !!!
عليرضا قزوه هم كه در دهلي نو ميخوره و مي خوابه و ... فقط حس ميكنه متعهده ... شايد عليرضا قزوه هم از يك شاعر انقلابي به يك شاعر نان به نرخ روز خور تغيير مسلك داده !!!!
و چون شما فقط و فقط نيتتون اين بود كه لذت اشعار رو با ما در ميون بگذاريد منم به پاس قدرداني شعري رو از سيد مهدي موسوي ( ابداع كننده غزل پست مدرن ) ميگذارم تا هم شما و هم تمام مخاطبان اين وبلاگ خودشون مقايسه كنن ....
ناگهان زنگ مي زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گريه مي کند وقتي سر ِ من روي دامنت باشد
بکشي دست روي تنهاييش، بکشد دست از تو و دنيات
واقعا عاشق خودش باشي، واقعا عاشق تنت باشد
روبرويت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفيقانت
توي دنياي دوست داشتني!! بهترين دوست، دشمنت باشد
دل به آبي آسمان بدهي، به همه عشق را نشان بدهي
بعد، در راه دوست جان بدهي... دوستت عاشق زنت باشد!
چمداني نشسته بر دوشت، زخم هايي به قلب مغلوبت
پرتگاهي به نام آزادي مقصد ِ راه آهنت باشد
عشق، مکثي ست قبل بيداري... انتخابي ميان جبر و جبر
جام سم توي دست لرزانت، تيغ هم روي گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادي»، فندکي درمياوري... شايد
هجده «تير» بي سرانجامي، توي سيگار «بهمنت» باشد
وبلاگي رو هم كه در قسمت لينك گذاشتم وبلاگ سيد مهدي موسوي كه دوستان ميتونن مراجعه كنن